- درست کردن
- مرمت کردن، ساختن
معنی درست کردن - جستجوی لغت در جدول جو
- درست کردن
- ساختن، آماده کردن، تربیت دادن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پرستنده کردن: (وندر رضای او گه و بیگه بشعر زهد مر خلق را پرست کنم علم و حکمتش) (ناصر خسرو)
یا دست کردن و پیش کردن وا داشتن کسی را بکاری
متبلور شدن آن
ممتد کردن طولانی کردن، چیزی را پهن کردن گستردن، شکنجه کردن بفلکه بستن
آمیختن، مختلط کردن
درستکار
خیاطی کردن خیاطت
جمع و فراهم آوردن
فراخواندن نیو دیدن خواندن (کسی را)، خواهش کردن کسی کردن بمهمانی یا محفلی و جز آن
فرا خواندن
هم انبازی کردن
حواله کردن براتی بشخصی یا بنگاهی و یا بانکی
مستقیم کردن (چیزی را) تقویم، درست انجام دادن:) صدق در لغت راست گفتن و راست کردن و عده باشد (اوصاف الاشراف 12)، ترمیم کردن:) بوبکر بفرمود تا راست کردند (باره شهر را (تاریخ سیستان 355)، هموار کردن (خاک زمین)، ژماره کردن کسی برای مباشرت او بلند کردن: مدتی بود تا که گای نداشت پسری راست کرد و جای نداشت (حدیقه 668)، حاضر کردن مهیا ساختن، مقابله کردن (کتاب و مانند آن)
زنده بودن
جنبیدن فرنافتن جنبیدن تکان خوردن، از جایی بجای دیگر رفتن نقل مکان کردن
بعیادت رفتن پرسش و تعقد کردن: (صحت ارخواهی در این دیر کهن خستگان بینوا را پرسه کن) (ابوالقاسم مفخری)
سوال کردن پرسیدن
عبادت کردن ستایش کردن نیایش کردن پرستیدن، خدمت کردن
پوست کندن (میوه درخت جانور) پوست باز کردن سلخ، غیبت کردن بد گویی کردن، انیس ساختن محرم کردن، یا پوست کردن کتابی را. جلد کردن آن را
هبازیدن هماسیدن همالیدن انباز شدن شریک شدن: با پنج نفر شرکت می کرد و ماشینی خرید، همراهی کردن همکاری کردن: در این امر خیر همه باید شرکت کنند
مخلوط کردن، آمیخته کردن
قدرت و توانایی نشان دادن
کسی را به مهمانی خواندن، کسی را به جایی فراخواندن
درستکار، کسی که کارهایش از روی راستی و درستی باشد، امین، پاک دست، راست کار، صحیح العمل
مضایقه کردن از دادن چیزی به کسی، خودداری از کمک کردن به کسی، دریغ داشتن
به غربت رفتن جلای وطن کردن
وقت مناسب حاصل کردن یا فرصت نمی کنم سرم را بخارانم. ابدا وقت ندارم، از کار فارغ شدن
قدرت نمودن نشان دادن قدرت و توانایی
کم کردن اضافه کردن مقابل افزودن: (از گریبان کاست کردی آنچه در دامن زدی) (سنائی)
اعراض کردن، مالش دادن ساز تا نغمه لرزان بگوش آید
ویناردن نو سازی کردن اصلاح کردن بنا و غیره تعمیر کردن
جلوس کردن نشستن، اقامت کردن، فرو رفتن (بنا دیوار کف حیاط)